سیاه رنگ باشد چه چرده به معنی رنگ و لون است. (برهان) (آنندراج). آنکه رنگش بسبزی زند. (شرفنامه). تار. اسمر. گندمگون. سیاه رنگ. (ناظم الاطباء) : محمد بن جریر رحمهاﷲ علیه گفت که سرخ و سفید بود و گروهی گویند سیاه چرده بود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). بساق پای چو کلک و سیاه چرده چو شلک ورا نه مال و نه ملک و ورا نه خویش و تبار. سوزنی. ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک. حافظ
سیاه رنگ باشد چه چرده به معنی رنگ و لون است. (برهان) (آنندراج). آنکه رنگش بسبزی زند. (شرفنامه). تار. اسمر. گندمگون. سیاه رنگ. (ناظم الاطباء) : محمد بن جریر رحمهاﷲ علیه گفت که سرخ و سفید بود و گروهی گویند سیاه چرده بود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). بساق پای چو کلک و سیاه چرده چو شلک ورا نه مال و نه ملک و ورا نه خویش و تبار. سوزنی. ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک. حافظ
سیه رنگ چه چرده به معنی رنگ و لون باشد. (برهان). سیاه رنگ. (ناظم الاطباء) : قوی استخوانها و بینی بزرگ سیه چرده گردی دلیر و سترگ. فردوسی. کی تواند سپیدچرده شدن آنکه کرد ایزدش سیه چرده. سنایی. ز آفتاب وز مهتاب کرده جامۀ تو به روز سرخ و سپید و بشب سیه چرده. سوزنی. آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست. حافظ. رجوع به سیاه چرده شود
سیه رنگ چه چرده به معنی رنگ و لون باشد. (برهان). سیاه رنگ. (ناظم الاطباء) : قوی استخوانها و بینی بزرگ سیه چرده گردی دلیر و سترگ. فردوسی. کی تواند سپیدچرده شدن آنکه کرد ایزدش سیه چرده. سنایی. ز آفتاب وز مهتاب کرده جامۀ تو به روز سرخ و سپید و بشب سیه چرده. سوزنی. آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست. حافظ. رجوع به سیاه چرده شود